دختر از استخر بیرون آمد و دوستش را دید. پس از نوازش بیدمشک او به وضوح گفت که می خواهد خروس او را دوباره ببیند. نیازی نبود دوبار از این مرد سیاه پوست بپرسید - او یکباره به چنین درخواست هایی پاسخ داد. انگیزه های او قابل درک است - چنین نیشکی در جاده دروغ نیست. و او این کار را با افتخار انجام می دهد - شکاف او به سرعت با اندازه او تنظیم می شود. ظاهراً او را به خوبی رشد داده است.
بله، این تقدیر خودش تقریباً از شلوارش بیرون پرید تا آن مرد را بمکد. تا جایی که می توانست خود را نگه داشت. اما وقتی آن بلوند به او پیشنهاد داد که او را بفرستد، نتوانست جلوی خودش را بگیرد. و به همین دلیل شفت خود را در دهان او فرو برد، اما فقط برای خیس کردن آن. و سپس احمق او فقط گریه کرد و بیدمشک را درون خود گرفت. لذتی بود که او قبلاً ندیده بود. اما حالا او هم آزاد شده بود!